سلام دوستان
منبر سومم رو میرم ...امیدوارم خسته نشین از خوندنش
به قول استاد مطهری تو هر مکتبی یه انسان کاملی طراحی میشه که البته تا این ادم وجود خارجی پیدا کنه جگر ها خون میشه!
تو مکتب اسلام انسان کاملی که معرفی میشه انسانی هستش که هیچ یک از خصایص خدادادی اعم از خشم ، نفرت ، دوستی ، شهوت ، زهد ، عرفان و عقل در اون کشته نشده باشه .
بلکه تمام این خصایص باید در حد اعلاش در اون انسان کامل وجود داشته باشه ... بله در یه انسان کامل باید خشمگین بشه ، باید شهوت داشته باشه باید اهل کینه باشه ولی در جای خودش!
اگر هر خصلتی در جای خودش به کار برده بشه این انسان کامل به وجود میاد
و از همه مهم تر اینکه تمام این ویژگی ها به اندازه هم رشد کنه مثلا اگر فردی نمره دوستی اون از صد نمره 40 هستش باید خشم اون و زهد اون هم نمره 40 باشه تا به اون انسان والا نزدیک بشه .
خود شهید مطهری میگن مثال ادمی که فقط برخی ویژگیهاش رشد کرده مثال ادمیه که برخی اعضا مثل دستش یا پاش رشد کرده و بقیه اعضا همچنان کوچیک موندن.
حالا حرف اصلی من .....
ماها ( اغلب ماها) یاد گرفتیم پسرها رو خشن بار بیاریم . از همون دوران بچگی براشون شمشیر یا ماشین پلیش و ربوت و... میخریم و یه جورایی بهش یاد میدیم از عروسک و امثال اون فاصله بگیرن و وقتی هم عروسکی دستشون میدیم اولین کاری که میکنن کندن موهای عروسکه و بعدشم مثله کردن اون عروسکه.
و به دخترامون یاد میدیم فقط با عروسک بازی کنن همیشه مأمن عواطف باشن .
بعدها که این پسر بزرگ میشه زمانی که با زنی رو در رو میشه و بگو مگو میکنه و حرف خودش به کرسی نمیشینه کاری میکنه بدتر از مثله ( مثله روح اون زن!)
و دختر هم وقتی بزرگ میشه بس که عاطفی بار اومده تنها چیزی که براش جایی نزاشته و اجازه نداده رشد کنه عقلشه . به راحتی سر هر شکست کوچیک عاطفی کار به قهر و دعوا و .. میکشه .
اگر ماها یاد بگیریم به اندازه احساسمون عقل هم داشته باشیم و به اندازه عقلمون هم احساس داشته باشیم و در جای مناسب ازشون استفاده کنیم . هرگز چینین اتفاقی نمیافته .
نمونه کاملش امام علی ع ( من) هستن که در جایی که باید نهایت احساس و عاطفه و مهربانی هستن و در جایی که باید نهایت عقل و مردانگی .
زیننننننننننننننننننننننننگ
کلاس تموم شد . خوش اومدین.
با سلام
پست دومم با تاخیر زیاد نوشته شد ..... خوش به سعادت پارسی بلاگ. کاشکی یکی هم پیدا شه رو دل ما یه خط یادگاری بنویسه.
برم سر مطلبم
گاهی که بچه ها رو می بینم ، از تفاوتی شدیدی که تو لباس پوشیدن این نسل با خودم وجود داره دلم میگیره . از این که این بچه ها حتی زره ای اشتیاق برای چادر پوشیدن ندارن . اشتیاق کلیو چنده اصلا . گاها نفرت هم دارن !
کاش حداقل اجازه انتخاب به این بیچاره ها بدیم . کاش اجازه بدیم تو سال دو روزی رو چادر سر کنن تا باهاش غریبه نشن . تا اگر خواستن پوششی رو انتخاب کنن چادر جزو یکی از گزینه هاشون باشه .
اصلا نه گزینه هم نباشه ولی دیگه این قدم از چادر دور نشن . به خدا این ظلمه . چرا باید یه نوجوان تا این حد با چادر من غریبه باشه ؟؟؟؟
چرا وقتی من چادر سر میکنم نوجونای مسلمون باید مثل نوجونای غربی نیگام کنن و تو دلشون بگن :
وای چطور این همه پارچه رو داره تحمل میکنه؟!
گاهگاهی که به مدرسه ای میرم واسه درس دادن ، یه منظره جالب جلو چشامه . تو کـــــــل یه مدرسه 180 نفری فقط یه چوب لباسی هست که با یه چادر مانوسه . . اولش حس کردم به زور سر این دختر چادر می کنن ولی وقتی از پدرش سوال کردم گقتش خودش یه روز اومد گفت : بابا چادر میخوام بریم یه چادر برام بخرین .
پدر اون دختر گفت .... دخترم از شما اسم برده و گفته تو مدرسه فقط دو نفر چادر سر میکنن یکی من یکی خانم شقایق .
و من اون لحظه فکر کردم این دختر با این سنش چقدر می فهمه!!!! چه شعور بالایی داره که این کلاس گذاشتنهای الکی ، که این به رنگ جماعت نبودن ازارش نمیده.
بیایید یه نیگاه کنیم ببینیم داریم چیکار میکینم . بفهمیم چه قدر به این نسل داریم بد میکینم. همین تلویزیون ( سینما که اب از سرش گذشته! ) چرا تلویزیون این طور برخورد میکنه.
چطور مردی که رو نمازش و روزش حساسه و یه عالمه هم محاسن داره !!!! یه خانمی یا دختری داره که مثل باربی میمونه البته باربی روسری سر کرده ! انگار زنه یه ادم غربیه !
واقعا ببینده داشتن این قد ارزش داره که به خاطرش زنها رو ملبعه کنیم. و ارزشها رو به این راحتی با اسکناس ها عوض کنیم.؟
یکی دیگه از مقصر ها هم پدرها و مادرها هستن . که صرف زیبا نشون دادن بچشون . صرف شیک نشون دادن بچشون هر اعتقادی رو زیر پا میزارن انگار اسلام فقط برای خودشون و بوده و بس . و بچه هاشون جزو ملائکه هستن و نیازی به پیروی از شرع ندارن.
اینم بگم چون تو دلم بمونه میترکم
گاهی اوقات فکر میکنم بعضی مادرها خواسته های براورده نشده دوران جوانی خودشونو روی بچه هاشون پیاده میکنن که یه دختر با اون هیکل و قد و قواره رو با تاب بندی و شلوارک میگردونن .
دیگه بای تا پست بعدی.
من و لقمان!
نویسنده: شقایق(دوشنبه 86/6/5 ساعت 9:25 عصر)
سلام
مدتی بود فکر میکردم مگه من چیمه که وقتی بزرگی رو میبینم احساس هیچ بودن میکنم . چرا نمیتونم خودم خودمو بزرگ بنامم؟!
کتابی دستم بود و داشتم میخوندم که
روزی خواجه لقمان حکیم خیار می خورد ، خیاری تلخ آمد . به لقمان داد که بخور . لقمان بخورد و هیچ روی ترش نکرد -یعنی اخم و تخم نکرد- خوجه گفت : «خیاری بدان تلخی خوردی و روی ترش نکردی» .
لقمان گفت :« ای خواجه ، بسیار لقمه های خوش از دست تو فراستده ام -یعنی گرفته ام-و بخورده گر بدین یک تلخ بنالم ناجوانمردی باشد .»
حالا منی که با هر تلخی و سختی دوست دارم خدا بیاد پایین و برام توضیح بده که چرا این طور کرده، کجا و این بزرگان کجا؟؟؟؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ